نیلوفر آبی
آخرین و عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه عمیق ترین درد در زندگی نداشتن کسی است که برای تو بتواند الفبای دوست داشتن را تکرار کند و تو از او درس عشق را بیاموزی
آری عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه ساختن سدی بر روی جویباری است که از چشم جاریست و آنچنان این آب در پشت سد باقی می مانـد که مانده می شود و دیگر برای باگشت دیر است زیرا این سد ویران شده است عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه نداشتن دیواری محکم از دیگری که در وجوده تو رخنه کرده تا بتوانی به آن تکیه کنی و او را از خود بدانی، است عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی ست که به اسفناک ترین حالت شکسته شده است و همچنین یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست
موضوع مطلب : وقتی از هیاهوی آدمها دلم میگیرد و روحم همچون تشنه ای چشمه آرامش را جستجو میکند با سر گذاشتن روی قلب پاکت و شنیدن ضربان آرامش بخش آن و نگاه در نگاه صمیمی و مهربان و زیبایت دوختن دریای متلاطم قلبم آرام میگیرد در کنار ساحل مهر ، در پهنه موج ، در دشتها زیر سایه نور کنار تپه های سبز ایمان ، تنها تو را فریاد میزنم و با بند بند وجودم به تو ای زیباترین عشق میورزم تو بهترین دلیل برای بودن و زیستن منی تو همان گل بی خاری که وصفش را در افسانه ها شنیده بودم .
موضوع مطلب : روزی را به یاد می آورم که در زیر آسمان کبود او را دیدم. من تنها بودم، دلم به دنبال سقفی بود تا پناهش دهد از تمام ناملایمات زندگی... من به قلبی مالامال از محبت نیاز داشتم تا وجودم را از عشقی وصف ناشدنی سیراب کند. من تنها بودم، خیلی تنها... روزهای سختی بود و در نهایت احساسم پیروز شد. یک حس شیرین و غیرقابل توصیف را برای اولین بار تجربه کردم. نمی دانم چه بود محبت، مهر یا عشق؟ هرچه بود تمام وجودم را محصور خود کرده بود. هرچه بود لذتی بود همراه با نگرانی... هرچه بود عطشی بود که نمی شد مهارش کرد. هرچه بود زیبا بود، خیلی زیبا روزها می گذشت. من به وجودش خو گرفتم. من از نبودش می مردم و با بودنش تولدی دوباره را تجربه می کردم. روزهای خوبی داشتیم. من بودم و او بود و خاطرات تلخ و شیرین. اما نمی دانم چه شد؟ ناگهان طوفانی تمام ریسمان های بافته ام را درید و با خود برد... ناگهان گردبادی کلبه ی سپید عشقم را ویران کرد... به گمانم باد هم به عشق پاکمان حسادت می کرد آری حتما این چنین بود و گرنه ما هرگز به رسم خوش دیرینه گرمای آغوشمان را ترک نمی گفتیم موضوع مطلب : من امشب تا سحر بیدار خواهم ماند وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم کرد به او گویم برو امشب نمی خوابم به شوق دیدنت چشمان خود را باز خواهم کرد برایت از حیاط خانه ی دل صد گل احساس خواهم چید به باغ آرزوهایم گل امید می کارم ستاره های اقبالم به من چشمک زنان گویند که تو می آیی ومن اشک شوق از دیده می بارم شب آرام و هوا رام ، آسمان پر نور و قرص ماه همچون روی تو در آسمان پیداست تو گویی امشب این بیدار مانده ، یکه و تنهاست شفق سر زد، سیاهی رفت و صبح آمد و قرص ماه جایش را به مهرِ آسمان بخشید ومن بیدار و چشمانم به در مانده برای دیدنت این قلب ناآرام می جوشید تو گویی انتظارم باز بیهوده ست نمی آیی و من اینبارهم گول تو را خوردم از آن ترسم که هجرانت شود جاوید و من تنها شکایت از جفای تو بَرِ مرغ سحر بردم
موضوع مطلب : من شکستم در خود من نشستم در خویش لیک هرگز نگذشتم از پل که ز رگهای رنگین تو بسته ست کنون بر دو سوی رود آسودن باورم کن نگذشتم از پل غرق یکباره شدم من فرو رفتم در حرکت دستان تو من فرو رفتم در هر قدمت، در میدان من نگفتم به ذوالاکتاف سلام شانه ات بوسیدم تا تو از اینهمه ناهمواری به دیار پاکی راه بری که در آن یکسانی پیروز ست من شکستم در خود من نشستم در خویش موضوع مطلب : آری آغاز دوست داشتن اســــت، گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم، که هـــمین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن، شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند، عطرخــواب آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تـــــو، کس نــــیابد دگر نشــانه ی من
روح سوزان وآه مـــرطوبت، بــــوزد بر تـــن ترانه ی من
آه بگذارزین دریـچه ی باز، خفــته بر بــــال گرم رویـــاها
همـره روزها ســفـــر گیرم، بگـــریــزیـــم ز مــرز دنـیاها
دانــی از زندگی چه می خواهم، من توباشم توپای تا سر تو
زنــدگــی گر هـــزار بــاره بـــود، بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی است، کی توان نهـــفـتنـم باشـــد
با تو زین سهمـگـیـن توفـــان، کاش یـــارای گــفـتـنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهـــم، بروم در مــیان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان، تن بکوبم به مـــوج دریــاها
آری آغاز دوست داشتن است، گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم، که همین دوست داشتن زیباست موضوع مطلب : محبوب من
موضوع مطلب : هنگامی که با تندباد حوادث جهان دست به گریبانی و با سر سختی طوفان زندگی در نبردی تا می توانی ایستادگی کن ولی انگه که نه پای رفتنت ماند و نه تاب ماندن بنشین و صبر کن و بدان که طوفانهای زندگی را هم دورانیست و تندبادهای زمانه را زمانی می گذرد و میگذارندت که برخیزی مهم این است که تو برای برخاستن مهیا باشی موضوع مطلب : این من و تو حاصل تفریق ماست جمع ان هم میشود ما بیا تا ما شویم حاصل جمع تمام قطره ها می شود دریا بیا دریا شویم موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 143740
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|