نیلوفر آبی
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی حرف میزنم و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه ی من آمدی ای مهربان، چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم موضوع مطلب : هـر مـوی زلـف او یـکی جان دارد مـا را چـو سـر زلـف پـریشان دارد دانی که مرا غم فراوان از چیست زانــســت کــه او نـاز فـراوان دارد موضوع مطلب : با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
موضوع مطلب : بگذارید و بگذرید ببینید و دل نبندید چشم بیاندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت موضوع مطلب : قلهها سنگین اند ، آبیها غمگین اند، جنگلها رنگین اند. آدمها سنگین اند، غمگین اند، رنگین اند. موضوع مطلب : از ماهیانه کوچک جویبار هرگز نهنگ زاده نخواهد شد من خردی عظیم خود را میدانم و میپذیرم اما وقتی پنجه فتادن ریگی خون هزار ساله ی مردابی را میآشوبد این مشت خشم بر جدار دلم بی گمان بیهوده نیست که میکوبد موضوع مطلب : در جسم بشری من، ابدیت تکرار میشود! به شادی میلاد یک حباب، و غمه ترکیدن حبابی دیگر! تکرار میشود، آری ! زوزه جگرسوز سگهای معصوم غرایزم، از کشیدن این سورتمه لت و پار!
موضوع مطلب : زندگی میکنیم یا گذران است ؟ سوزن، نخ کرده ایم و روز را به شب و شب را به فردا میدوزیم... . موضوع مطلب : گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو ساقی باقی از وفا باده بده سبو سبو مطرب خوشنوای را تازه به تازه گو بگو در پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام خانه به خانه، در به در کوچه به کوچه، کو به کو میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام دجله به دجله، یم به یم چشمه به چشمه، جو به جو موضوع مطلب : بخدا گفتم بیا جهان را قسمت کنیم. آسمون واسه من، ابراش مال تو دریا واسه من، موجاش مال تو ماه واسه من خورشید مال تو خدا گفت: بندگی کن همه دنیا مال تو من هم مال تو
قطاری سمت خدا میرفت ، همه مردم سوار شدند. وقتی به بهشت رسید، همه پیاده شدند. یادشان رفت مقصد خدا بود نه بهشت... موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 143666
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|