سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیلوفر آبی‌

سر خود را مزن اینگونه به سنگ 
دل دیوانه تنها دل تنگ 
منشین در پس این بهت گران 
مدران جامه جان را مدران 
مکن ای خسته درین بغض درنگ 
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است 

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین 
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین 
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین 
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین 
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند 
نه همین در غمت اینگونه نشاند 
با تو چون دشمن دارد سر جنگ 
دل دیوانه تنها دل تنگ 
ناله از درد مکن 
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن 
با غمش باز بمان 
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان 
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ 
دل دیوانه تنها دل تنگ  

فریدون مشیری

 

دانلود با صدای محمد اصفهانی

 

 





موضوع مطلب :
جمعه 96 مرداد 20 :: 9:7 صبح ::  نویسنده : حسین

سخن عشق کجا بود؟
سخن عشق تویی
سخن و حرف و حروف و همه ی
عشق تویی


تو نباشی که
سخن ها همه هستند تهی
تو تمام منی و عمری و
دنیای منی

 

سخن عشق




موضوع مطلب :
جمعه 96 مرداد 6 :: 4:56 عصر ::  نویسنده : حسین
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت

تا به جان می‌خواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش می‌دادی،
همچون مـــــرگ
که نام ِکوچکِ زندگی است...

"احمد شاملو"
9
مرداد 68




موضوع مطلب :
شنبه 96 تیر 31 :: 9:19 عصر ::  نویسنده : حسین

در شب های سرد و تاریک زندگی ات،

چه موهبتی است کسی را بیابی،

که به تو بگوید:

نگران نباش ، عزیزم درستش می کنیم.

این یعنی دقیقا همان نوش دارویی

، که تو تشنه آنی.

همین یک جمله برایت تمام دنیاست.

شب های سرد و تاریک زندگی ات

زمانی نیست که تو منتظر باشی

کسی تو را به شام دعوت کند برایت هدیه بیاورد ،

یا حتی یک بغل پول بلاعوض به تو بدهد.

هیچ کدام از این ها ، حالت را ذره ای بهتر نمی کند.

زیرا تو فقط منتظری کسی بیاید، کنارت بنشیند، در چشمانت زل بزند،

با مهربانی لبخندی بزند تا زیر چشمانش چروک بیفتد

و با صدایی آرام و لحنی سرشار از امید و اشتیاق

به تو بگوید: نگران نباش عزیزم، درستش می کنیم

.

نگران نباش عزیزم، درستش می کنیم




موضوع مطلب :
شنبه 96 تیر 31 :: 6:44 عصر ::  نویسنده : حسین

می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند!؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت تو را ببویم و
در این زمانِ متوقف
سال ها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها... ؟

 





موضوع مطلب :
چهارشنبه 96 تیر 7 :: 8:50 عصر ::  نویسنده : حسین

خانه ای خواهم ساخت

"سایه بانش همه عشق

زیر پا فرش غرور

و حصارش همه تکرار صفا"

خانه ای خواهم ساخت

آسمانش آبی

روشنایش خورشید

نور شامش مهتاب

برکه آیینه ای از جنس صداقت، آرام

دور باید شد از آن خانه ی زرین شما

دور باید شد، دور

جام هایش سیمین

نقره آیینه ای از جنس پلیدی، افسوس

زیر پا فرش حریر

و حصارش همه از نیزه ی تیز

دور باید شد از آن خانه ی ننگین شما

دور باید، دور، دور

که اگر شهوت ما

طمع خانه ی زرین بکند

عشق ما خواهد مرد

آن صفا خواهد رفت

ماه بار خود از این خانه ی ما خواهد بست

خانه ای کاین گونه

سایه بانش عشق است

و حصارش همه تکرار صفاست

آسمانش آبی است

روشنایش خورشید

نور شامش مهتاب

عکس ماهش زیبا

خفته در برکه ای از جنس صداقت، آرام

دور باید بود از حرص و طمع

که اگر عشق از این خانه رود

خانه ام خواهد سوخت

می شوم خانه خراب

خانه ای باید ساخت

خانه ای خواهم ساخت




موضوع مطلب :
شنبه 96 تیر 3 :: 8:21 صبح ::  نویسنده : حسین

ماه من!

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم که دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت کنار رویا هایم
دستهای دلواپسم را
قفل می کنم به بودنت..
"تو"

همان جان منی
که گاهی می رسی به لبهایم...

 





موضوع مطلب :
شنبه 96 خرداد 27 :: 2:4 صبح ::  نویسنده : حسین

عجب هوایی داری!

هوایت که به سرم میزند ،

دیگر در هیچ  هوایی نمیتوانم نفس بکشم!!

عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!

 





موضوع مطلب :
شنبه 96 خرداد 20 :: 11:26 صبح ::  نویسنده : حسین

این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه‌های با تو نشستن
سرودنی‌ست
این لحظه های ناب
در لحظه‌های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنی‌ست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می‌سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنی‌ست
تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنی‌ست
من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ …
اگر که شیوه تو
آزمودنی‌ست
این تیره روزگار در پرده غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده‌های تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنی‌ست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز می‌ربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنی‌ست
تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظه‌های پرشور
این لحظه‌های ناب
این لحظه‌های با تو نشستن
سرودنی‌ست


حمید مصدق




موضوع مطلب :
پنج شنبه 96 خرداد 11 :: 8:39 صبح ::  نویسنده : حسین

کلماتم را 
در جوی سحر می‌شویم 
لحظه‌هایم را 
در روشنی باران‌ها 

 

تا برای تو شعری بسرایم، روشن 
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام 
سخنانم را 
در حضور باد 
این سالک دشت و هامون 
با تو بی‌پرده بگویم 
که تو را 
دوست می‌دارم تا مرز جنون 

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

 

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 96 خرداد 11 :: 8:37 صبح ::  نویسنده : حسین
1   2   >