نیلوفر آبی
عشق انکه میگوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی است که اوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود انکه میگوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی است که مهتابش را می جوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار افتاب خندان در خرام توست هزار ستاره گریان در تمنای من عشق را ای کاش زبان سخن بود
گمشده به پاکی اغازه یک شب بارانی در شکایت صادقانه چشمانم در امتداد این شب بی پایان گریانم. پنهان و لرزان میروم. پیش غریب است و پس را به باد فراموشی سپردم. او را خواندم و نوشتمش .اماکجا؟ از دیدگان من سالهاست که محو شده. اورا پنهان کرده بودم از همه چیز اما دیگر نیافتمش. روی تنه درخت بید و در لا به لایه دفتر خاطرات هم نیست حتی بر ساحل غمناک و سرد دریای چشمانم هم اثری از او نیست. پس کجاست؟ اورا نوشتم که برای همیشه خاطره اش را در دفتر وجودم سبز نگاه دارم. دفتر وجود؟ اری او حتما انجاست.پس اعماق قلبم را شکافتم. نام او هنوز دراعماق قلبم خودنمایی می کند موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 143671
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|