نیلوفر آبی
شاعر تو را دید و غم خود باز یادش رفت شعر کبوتر با کبوتر باز .... یادش رفت پرواز گیسوی رهایت را کبوتر دید شرمنده شد از کار خود ، پرواز یادش رفت موسی تو را وقتی که دید اعجاز یادش رفت عطر تنت خوش بو تر از باغ ارم ... حافظ با عطر تو مجنون شد و شیراز یادش رفت بغضی گلویش را گرفت .... آواز یادش رفت محسن شیخی
موضوع مطلب : محسن شیخی ما را کبوترانه وفادار کرده است فاضل نظری موضوع مطلب : فاضل نظری درس هندسه نخست عشقی ست سبز وعشق، درقلب سرخ وقلب، در سینه یِ پرنده ای می تپد که با دل و عشق خویش همیشه را خرّم است. پرنده بر ساقه ایست وساقه بر شاخه ای درخت در بیشه ای وبیشه در ابر ومِه وابر و مِه گوشه ای زعالم اعظم است. کنون به دست آورید مســـاحت عشــــــق را که چنـــدها برابر عــــالم است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
موضوع مطلب : شفیعی کدکنی, شعر نو کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که تو چشمانت آن جام لبالب از جان دارو را سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویران گر شوق پر پرم می کند، ای غنچه رنگین پر پر.... من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد برگ خشکیده ایمان را در پنجه باد ، رقص شیطانی خواهش را، در آتش سبز ! نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر ! اهتزاز ابدیت را می بینم !! بیش از این، سوی نگاهت، نتوانم نگریست ! اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست ! کاش می گفتی چیست؟ آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
فریدون مشیری موضوع مطلب : فریدون مشیری, شعر نو
موضوع مطلب : حافظ, غزل ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سر و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هردم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعا، کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی جگر نباشد
موضوع مطلب : سلمان ساوجی, غزل در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام. گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور ، گیسوان تو در اندیشه من گرم رقصی موزون . کاشکی پنجه من در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست. چشم من ، چشمه زاینده اشک ، گونه ام بستر رود . کاشکی همچو حبابی بر آب ، در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود .
حمید مصدق
موضوع مطلب : حمید مصدق, شعر نو بر تن خورشید میپیچد به ناز چادر نیلوفری رنگ غروب تکدرختی خشک در پهنای دشت تشنه میماند در این تنگ غروب از کبود آسمانها روشنی میگریزد جانب آفاق دور در افق، بر لالة سرخ شفق میچکد از ابرها باران نور میگشاید دود شب آغوش خویش زندگی را تنگ میگیرد به بر باد وحشی میدود در کوچهها تیرگی سر میکشد از بام و در شهر میخوابد به لالای سکوت اختران نجواکنان بر بام شب نرمنرمک بادة مهتاب را، ماه میریزد دورن جام شب. نیمه شب ابری به پنهای سپهر، میرسد از راه و میتازد به ماه جغد میخندد به روی کاج پیر شاعری میماند و شامی سیاه در دل تاریک این شبهای سرد؛ ای امید ناامیدیهای من، برق چشمان تو همچون آفتاب، میدرخشد بر رخ فردای من. فریدون مشیری
موضوع مطلب : فریدون مشیری, شعر نو تو نیستی که ببینی فریدون مشیری
موضوع مطلب : فریدون مشیری, شعر نو میکشد مرغ شباهنگ خروش میرود ابر و یکی سایه انبوه و سیاه نرم و خاموش فرو میخزد از گوشه بام آه دردیست در آن اختر لرزنده که گاه کورسو میزند و میشود از دیده نهان وز نهیب نفس تیره شام میکشد مرغ شباهنگ فغان آه ای مرغ شباهنگ خموش بس کن این بانگ و خروش بشکن این ناله پرسوز و گداز بشکن این ناله که آن مایه ناز تازه رفته ست به خواب آری ای مرغک اندوه پرست بس کن این شور و شتاب بس کن این زمزمه، او بیمار است هوشنگ ابتهاج موضوع مطلب : هوشنگ ابتهاج, شعرنو, اندوه آمار وبلاگ بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 143642
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||