سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیلوفر آبی‌



خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت،
به‌قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت
نبود نقشِ دو عالم که رنگِ الفت بود
زمانه طرحِ محبّت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب‌خورده و خوی‌کرده می‌روی به چمن
که آبِ روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاهِ چمن، دوش، مست بگذشتم
چو از دهانِ تواَم غنچه در گمان انداخت
بنفشه طرّه‌ی مفتولِ خود گره می‌زد
صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت
ز شرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن، به‌دستِ صبا، خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغ‌بچگانم در این و آن انداخت
کنون به آبِ میِ لعل خرقه می‌شویم
نصیبه‌ی ازل از خود نمی‌توان انداخت
مگر گشایشِ حافظ در این خرابی بود
که بخششِ ازلش در میِ مغان انداخت
جهان به‌کامِ من اکنون شود که دورِ زمان
مرا به بندگیِ خواجه‌ی جهان انداخت



موضوع مطلب : حافظ, غزل
شنبه 96 اردیبهشت 30 :: 8:40 عصر ::  نویسنده : فرناز
ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سر و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هردم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعا، کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی جگر نباشد




موضوع مطلب : سلمان ساوجی, غزل
پنج شنبه 96 اردیبهشت 28 :: 5:30 صبح ::  نویسنده : فرناز