نیلوفر آبی
آه باران ای امید جان بیداران بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم آیا چیره خواهی شد؟ فریدون مشیری موضوع مطلب : روزهای کودکی آسمان صافی داشت خیال می کردم چشمهایم را که ببندم شب زودتر می رسد خیال می کردم حوض خانه مان خیلی گود است خیال می کردم چلچراغ را از آسمان آویخته اند خیال می کردم خانه ما خیلی بزرگ است پدر همه چیز را می داند مدیر مدرسه همه کاره دنیاست خدا شبیه پدربزرگ است وبهشت، مثل حیاط سبز همسایه است که در آهنی دارد حالا ابرها را به عقد دائم آسمان درآورده اند تا ما کودکی را فراموش کنیم و من دیگر می دانم نور به چشمهای ما دروغ گفته است آب حو ض تا زیر زانوی من هم نمی رسد چلچراغ همین نزدیکی ها ست خانه های بزرگ همیشه آن طرف شهر بوده اند پدر گاهی سوال می کند مدیر مدرسه حقوق می گیرد خدا شبیه هیچ کس نیست وکسی آمده است خانه همسایه رابه قیمت خوبی بخرد...
موضوع مطلب :
این نشان از روزگار مرگ انسانیت در ایران ما است که بجای کمک به دخترک معلول به او تجاوز کرده و او را در مکانی سرد و نامعلوم رها می کنند.
روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا زخوبیها تهی است صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست قرن موسی چنبهها است
روزگار مرگ انسانیت است من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار اشک در چشمان و بغضم در گلوست وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست مرگ او را از کجا باور کنم؟
وای جنگل را بیابان می کنند دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت و کور در میان مردمی با این مصیبتها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است موضوع مطلب : من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی حرف میزنم و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه ی من آمدی ای مهربان، چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم موضوع مطلب : هـر مـوی زلـف او یـکی جان دارد مـا را چـو سـر زلـف پـریشان دارد دانی که مرا غم فراوان از چیست زانــســت کــه او نـاز فـراوان دارد موضوع مطلب : با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
موضوع مطلب : بگذارید و بگذرید ببینید و دل نبندید چشم بیاندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت موضوع مطلب : قلهها سنگین اند ، آبیها غمگین اند، جنگلها رنگین اند. آدمها سنگین اند، غمگین اند، رنگین اند. موضوع مطلب : از ماهیانه کوچک جویبار هرگز نهنگ زاده نخواهد شد من خردی عظیم خود را میدانم و میپذیرم اما وقتی پنجه فتادن ریگی خون هزار ساله ی مردابی را میآشوبد این مشت خشم بر جدار دلم بی گمان بیهوده نیست که میکوبد موضوع مطلب : در جسم بشری من، ابدیت تکرار میشود! به شادی میلاد یک حباب، و غمه ترکیدن حبابی دیگر! تکرار میشود، آری ! زوزه جگرسوز سگهای معصوم غرایزم، از کشیدن این سورتمه لت و پار!
موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 39
کل بازدیدها: 143489
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|