سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیلوفر آبی‌

زندگی‌ می‌کنیم یا گذران است ؟

سوزن، نخ کرده ایم و روز را به شب و شب را به فردا میدوزیم... .




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 دی 7 :: 2:13 صبح ::  نویسنده : فرناز

گر به تو افتدم نظر

چهره به چهره رو به رو

شرح دهم غم تو را

نکته به نکته مو به مو

ساقی باقی از وفا

باده بده سبو سبو

مطرب خوش‌نوای را

تازه به تازه گو بگو

در پی دیدن رخت

همچو صبا فتاده‌ام

خانه به خانه، در به در

کوچه به کوچه، کو به کو

می‌رود از فراق تو

خون دل از دو دیده‌ام

دجله به دجله، یم به یم

چشمه به چشمه، جو به جو

نقاشی از طاهره قره العین




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 دی 4 :: 11:45 عصر ::  نویسنده : فرناز

بخدا گفتم بیا جهان را قسمت کنیم.

آسمون واسه من، ابراش مال تو

دریا واسه من، موجاش مال تو

ماه واسه من خورشید مال تو

خدا گفت:

بندگی کن

همه دنیا مال تو

من هم مال تو

 

 

 

قطاری سمت خدا میرفت ، همه مردم سوار شدند.

وقتی‌ به بهشت رسید، همه پیاده شدند.

یادشان رفت مقصد خدا بود نه بهشت...




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 دی 4 :: 7:25 عصر ::  نویسنده : فرناز

بر ماسه ها نوشتم

دریای هستی من

از عشق توست سرشار

این را به یاد بسپار

بر ماسه ها نوشتی

ای همزبان دیرین

این آرزوی پاکی است

اما به باد بسپار

 


 





موضوع مطلب :
یکشنبه 91 دی 3 :: 10:11 عصر ::  نویسنده : فرناز

 

با نسیم "عشق" باغ زندگی را تازه دار

ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست

 





موضوع مطلب :
یکشنبه 91 دی 3 :: 10:3 عصر ::  نویسنده : فرناز

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است

که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خاک

روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است

که صبح به سرتپه معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگرمی آیید

نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

 





موضوع مطلب :
یکشنبه 91 دی 3 :: 9:52 عصر ::  نویسنده : فرناز


بیا از ابر دل شبنم بسازیم

بیا از درد دل مرهم بسازیم

نگو گشتیم آدم را ندیدیم

خدایی کن بیا آدم بسازیم

 

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 دی 3 :: 7:54 عصر ::  نویسنده : فرناز


براستی بشنو چشم فانی جمال باقی نشناسد

و دل مرده جز بگُل پژمرده مشغول نشود

زیرا که هر قرینی قرین خود را جوید

و بجنس خود انس گیرد

 

--------------------------------------------

 

 ای صاحب دو چشم

چشمی بربند و چشمی برگشا

 بربند یعنی از عالم و عالمیان

برگشا یعنی بجمال قدس جانان

 

 

 




موضوع مطلب :
شنبه 91 دی 2 :: 6:23 عصر ::  نویسنده : فرناز


از فراز شانه البرز چون کوهی ز جا برخاست


بالهای اسمان سای بلندش را از دو سو اراست


پرنیان نور را گسترد مرز ایران شهر را بوسید و گیتی را سراسر زیر پر اورد


شعله اتشگه خورشید در جانش  صد هزاران دیده حیرانش


اهتزاز بالها تیره دل اهریمنان ظلم ظلمت را از همه روی زمین پاراند و راند


انچه بر جا ماند یک جهان فر و شکوه و مهر و زیبایی


گوییا ذرات هستی یکصدا اواز می دادند:روشنایی روشنایی

 




موضوع مطلب :
شنبه 91 دی 2 :: 5:52 عصر ::  نویسنده : فرناز

 همچو نی، می نالم از سودای دل

آتشی در سینه دارم، جای دل

من که با هر داغ پیدا، ساختم

سوختم، از داغِ ناپیدای دل

همچو موجم یک نفس آرام نیست

بس که طوفان زا بود دریای دل

دل اگر از من گریزد، وای من

غم اگر از دل گریزد، وای دل

ما ز رسوایی، بلند آوازه ایم

نامور شد هر که شد رسوای دل

خانه ی مور است و منزلگاه بوم

آسمان، با همتِ والای دل

گنج منعم، خرمن سیم و زر است

گنج عاشق ، گوهر یکتای دل

در میان اشک نومیدی «رهی»

خندم از امیدواری های دل

 




موضوع مطلب :
شنبه 91 دی 2 :: 5:23 عصر ::  نویسنده : فرناز
<   <<   6   7   8   9   >