نیلوفر آبی
اگه چیزى نمیپرسم اگه بیهوده پوسیدم من از ترس تو ترسیدم از این لب بستگى ها و از این دلخستگى ها و توی ظهر یه تابستون از این یخ بستگى ها و از این تسلیم اجبارى به این تقویم تکرارى تموم عمر رو بخشیدم من از ترس تو ترسیدم بیا و تکیه گاهم شو از آغاز همین قصّه آخه چشم و چراغ من چرا میترسى هم غصّه ؟ مگه هر قطره ى بارون واسه دریا یه دنیا نیست؟ تو که باشى منم هستم دیگه این قطره تنها نیست بیا و تکیه گاهم شو از آغاز همین قصّه آخه چشم و چراغ من چرا میترسى هم غصّه ؟ مگه هر قطره ى بارون واسه دریا یه دنیا نیست؟ تو که باشى منم هستم دیگه این قطره تنها نیست توى این جشن بارونى تو دریایى نمیدونى یه عمرى تو گوشت خوندن نمیذاریم ، نمیتونى چه حرفایى تو دل هامون سوالا که نپرسیدیم دوباره از نگاه هم من و تو هردو ترسیدیم موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 144736
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|