سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیلوفر آبی‌


اگه میبینى میترسم

اگه چیزى نمیپرسم

اگه بیهوده پوسیدم

من از ترس تو ترسیدم

از این لب بستگى ها و

از این دلخستگى ها و

توی ظهر یه تابستون

از این یخ بستگى ها و

از این تسلیم اجبارى به این تقویم تکرارى

تموم عمر رو بخشیدم من از ترس تو ترسیدم

بیا و تکیه گاهم شو

از آغاز همین قصّه

آخه چشم و چراغ من

چرا میترسى هم غصّه ؟

مگه هر قطره ى بارون

واسه دریا یه دنیا نیست؟

تو که باشى منم هستم

دیگه این قطره تنها نیست

بیا و تکیه گاهم شو

از آغاز همین قصّه

آخه چشم و چراغ من

چرا میترسى هم غصّه ؟

مگه هر قطره ى بارون

واسه دریا یه دنیا نیست؟

تو که باشى منم هستم

دیگه این قطره تنها نیست

توى این جشن بارونى

تو دریایى نمیدونى

یه عمرى تو گوشت خوندن

نمیذاریم ، نمیتونى

چه حرفایى تو دل هامون

سوالا که نپرسیدیم

دوباره از نگاه هم

من و تو هردو ترسیدیم




موضوع مطلب :
شنبه 91 بهمن 21 :: 2:43 صبح ::  نویسنده : فرناز