نیلوفر آبی
من شکستم در خود من نشستم در خویش لیک هرگز نگذشتم از پل که ز رگهای رنگین تو بسته ست کنون بر دو سوی رود آسودن باورم کن نگذشتم از پل غرق یکباره شدم من فرو رفتم در حرکت دستان تو من فرو رفتم در هر قدمت، در میدان من نگفتم به ذوالاکتاف سلام شانه ات بوسیدم تا تو از اینهمه ناهمواری به دیار پاکی راه بری که در آن یکسانی پیروز ست من شکستم در خود من نشستم در خویش موضوع مطلب : آری آغاز دوست داشتن اســــت، گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم، که هـــمین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن، شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند، عطرخــواب آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تـــــو، کس نــــیابد دگر نشــانه ی من
روح سوزان وآه مـــرطوبت، بــــوزد بر تـــن ترانه ی من
آه بگذارزین دریـچه ی باز، خفــته بر بــــال گرم رویـــاها
همـره روزها ســفـــر گیرم، بگـــریــزیـــم ز مــرز دنـیاها
دانــی از زندگی چه می خواهم، من توباشم توپای تا سر تو
زنــدگــی گر هـــزار بــاره بـــود، بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی است، کی توان نهـــفـتنـم باشـــد
با تو زین سهمـگـیـن توفـــان، کاش یـــارای گــفـتـنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهـــم، بروم در مــیان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان، تن بکوبم به مـــوج دریــاها
آری آغاز دوست داشتن است، گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم، که همین دوست داشتن زیباست موضوع مطلب : محبوب من
موضوع مطلب : هنگامی که با تندباد حوادث جهان دست به گریبانی و با سر سختی طوفان زندگی در نبردی تا می توانی ایستادگی کن ولی انگه که نه پای رفتنت ماند و نه تاب ماندن بنشین و صبر کن و بدان که طوفانهای زندگی را هم دورانیست و تندبادهای زمانه را زمانی می گذرد و میگذارندت که برخیزی مهم این است که تو برای برخاستن مهیا باشی موضوع مطلب : این من و تو حاصل تفریق ماست جمع ان هم میشود ما بیا تا ما شویم حاصل جمع تمام قطره ها می شود دریا بیا دریا شویم موضوع مطلب : عشق انکه میگوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی است که اوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود انکه میگوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی است که مهتابش را می جوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار افتاب خندان در خرام توست هزار ستاره گریان در تمنای من عشق را ای کاش زبان سخن بود
گمشده به پاکی اغازه یک شب بارانی در شکایت صادقانه چشمانم در امتداد این شب بی پایان گریانم. پنهان و لرزان میروم. پیش غریب است و پس را به باد فراموشی سپردم. او را خواندم و نوشتمش .اماکجا؟ از دیدگان من سالهاست که محو شده. اورا پنهان کرده بودم از همه چیز اما دیگر نیافتمش. روی تنه درخت بید و در لا به لایه دفتر خاطرات هم نیست حتی بر ساحل غمناک و سرد دریای چشمانم هم اثری از او نیست. پس کجاست؟ اورا نوشتم که برای همیشه خاطره اش را در دفتر وجودم سبز نگاه دارم. دفتر وجود؟ اری او حتما انجاست.پس اعماق قلبم را شکافتم. نام او هنوز دراعماق قلبم خودنمایی می کند موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 82
کل بازدیدها: 143417
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|