سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیلوفر آبی‌

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی‌ حرف میزنم

و از نهایت شب حرف میزنم

اگر به خانه ی من آمدی

ای مهربان،

چراغ بیاور و یک دریچه که از آن‌ به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم




موضوع مطلب :
شنبه 91 دی 9 :: 9:7 عصر ::  نویسنده : فرناز

هـر مـوی زلـف او یـکی جان دارد

مـا را چـو سـر زلـف پـریشان دارد

دانی که مرا غم فراوان از چیست

زانــســت کــه او نـاز فـراوان دارد





موضوع مطلب :
جمعه 91 دی 8 :: 5:24 صبح ::  نویسنده : فرناز

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد

 


محمدعلی گویا




موضوع مطلب :
جمعه 91 دی 8 :: 4:46 صبح ::  نویسنده : فرناز

بگذارید و بگذرید 

ببینید و دل‌ نبندید

چشم بیاندازید و دل‌ مبازید

که دیر یا زود

باید گذاشت و گذشت





موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 دی 7 :: 11:2 عصر ::  نویسنده : فرناز

قله‌ها سنگین اند ، آبی‌‌ها غمگین اند،

جنگل‌ها رنگین اند.

آدم‌ها سنگین اند، غمگین اند، رنگین اند.





موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 دی 7 :: 3:12 صبح ::  نویسنده : فرناز

از ماهیانه کوچک جویبار

هرگز نهنگ زاده نخواهد شد

من خردی عظیم خود را می‌دانم

و می‌پذیرم

اما

وقتی‌ پنجه فتادن ریگی

خون هزار ساله ی مردابی را می‌‌آشوبد

این مشت خشم

بر جدار دلم

بی‌ گمان

بیهوده نیست که میکوبد




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 دی 7 :: 3:5 صبح ::  نویسنده : فرناز

در جسم بشری من، ابدیت تکرار میشود!

به شادی میلاد یک حباب،

و غمه ترکیدن حبابی دیگر!

تکرار میشود، آری !

زوزه جگرسوز سگهای معصوم غرایزم،

از کشیدن این سورتمه لت و پار!

 





موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 دی 7 :: 2:22 صبح ::  نویسنده : فرناز

زندگی‌ می‌کنیم یا گذران است ؟

سوزن، نخ کرده ایم و روز را به شب و شب را به فردا میدوزیم... .




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 دی 7 :: 2:13 صبح ::  نویسنده : فرناز

گر به تو افتدم نظر

چهره به چهره رو به رو

شرح دهم غم تو را

نکته به نکته مو به مو

ساقی باقی از وفا

باده بده سبو سبو

مطرب خوش‌نوای را

تازه به تازه گو بگو

در پی دیدن رخت

همچو صبا فتاده‌ام

خانه به خانه، در به در

کوچه به کوچه، کو به کو

می‌رود از فراق تو

خون دل از دو دیده‌ام

دجله به دجله، یم به یم

چشمه به چشمه، جو به جو

نقاشی از طاهره قره العین




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 دی 4 :: 11:45 عصر ::  نویسنده : فرناز

بخدا گفتم بیا جهان را قسمت کنیم.

آسمون واسه من، ابراش مال تو

دریا واسه من، موجاش مال تو

ماه واسه من خورشید مال تو

خدا گفت:

بندگی کن

همه دنیا مال تو

من هم مال تو

 

 

 

قطاری سمت خدا میرفت ، همه مردم سوار شدند.

وقتی‌ به بهشت رسید، همه پیاده شدند.

یادشان رفت مقصد خدا بود نه بهشت...




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 دی 4 :: 7:25 عصر ::  نویسنده : فرناز
<   <<   6   7   8   9   10   >