نیلوفر آبی
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام. گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور ، گیسوان تو در اندیشه من گرم رقصی موزون . کاشکی پنجه من در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست. چشم من ، چشمه زاینده اشک ، گونه ام بستر رود . کاشکی همچو حبابی بر آب ، در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود .
حمید مصدق
موضوع مطلب : حمید مصدق, شعر نو آمار وبلاگ بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 34
کل بازدیدها: 143376
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|