نیلوفر آبی
ساقیا! برخیز و دَردِه جام را خاک بر سر کن، غم ایام را ساغر مِی بر کفم نِه تا ز بَر برکشم این دَلق اَزرَق فام را گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را باده دردِه، چند از این باد غرور خاک بر سر، نفس نافرجام را؟ دود آه سینهی نالان من سوخت این افسردگان خام را محرم راز دل شِیدای خود کس نمیبینم ز خاص و عام را با دلآرامی مرا خاطر خوش است کز دلم یکباره برد آرام را ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هر که دید آن سرو سیم اندام را صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 144735
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|