نیلوفر آبی
میخواهم بیهراس از تمامی خاکستریها خواب رنگی ببینم بایستم میان اینهمه روشنایی نه دستهایم را نشان ِ کسی بدهم نه لبخندم را چمدانام را زمین بگذارم. باز که کنی میبینی برگهای پاییز را و تمامی خوابهایی که روزی قرار بود رنگی شوند. آنوقت ستارههای زرورقی را در آسماناش بچسبانی مدادهای رنگیات را بتراشی و برای خانههایش پنجره بکشی دودکش, باغچه, حوض و ابرهایی که حرفی برای گفتن داشتهباشند آنوقت من میایستم تا شاید صدایی از میان تمامی روزهای مه گرفته بیاید و بگوید خاکستری به رویاهایت میآید اما دیگر نه خاکستری را میشناسم و نه شب را هرچه هست روز است و نور! برگهای رنگارنگ پاییز و پلههایی که باور دارم روزی مرا به آسمان میرسانند... موضوع مطلب : آمار وبلاگ بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 143316
آخرین مطالب نویسندگان حسین (13)
|
|