باز دل مست و خراب است، به دادش برسید
روز شب در تب و تاب است، به دادش برسید
یاوران، وقت رجز خوانی نامردان شد
مرد تنهاست ثواب است، به دادش برسید
عقل می خواست ز بی راهه به راهم بکشد
نقشه اش نقش بر آب است، به دادش برسید
موج را تا دل ساحل قدمی بیش نماند
آخرین رقص حباب است، به دادش برسید
تحفه ها رفته به درگاه سلیمانی ، لیک
مور درگیر حساب است ، به دادش برسید
عکس یک خنده که کوچید ز لبها ، همه عمر
حبس در غربت قاب است ، به دادش برسید
گرگ در زوزه ، گذر بسته ، شبان ناپیدا
بخت این گله به خواب است ، به دادش برسید
ارفع از نخل محبت چه ثمر می طلبی ؟
کار از ریشه خراب است ، به دادش برسید
موضوع مطلب :