• وبلاگ : نيلوفر آبي‌
  • يادداشت : کلبه عشق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم که دردهايش را در خود نگاه ميدارد.

    سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشک هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست.
    گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي کسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي؟ لانه محقرم کجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه کلامش بست.
    سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت:ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمين مار پر گشودي.
    گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.
    خدا گفت: و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چيزي درونش فرو ريخت ...
    هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد ...


    سلام وبلاگه جالب و زيبايي داري !

    اگه خواستي تبادل لينک کنيم منو با نام کلبه عشق((¯`·..° جملات عاشقانه°·..·´¯)) لينک کن بعد به من خبر بده تا منم تو رو لينک کنم

    سلام ... زيبا نوشتي .... موفق باشي....
    تلخ امآ زيبا...وبلاگ زيبايي دازي...به من هم يك سري بزن تا بعد...

    عاشقي و دلداگي

    و آخرش چي ..............؟